یکی یه دونم سید مهدی جونیکی یه دونم سید مهدی جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

عشق مامان وبابا

این جند روز

سلام به دوستای گلم چند روزی که عسل مامان مریض آخه سرماخوردگی و دندون در آوردنش با هم شده پسر کوچولوم حسابی داره اذیت میشه خیلی دندونش داره سخت در میاد آخه الان سه روزه که لثش سفید میزنه ومن همه فامیل و خبر کردم که دندونش در اومده ولی هنوز که هنوزه دندونش نیش نزده ومدام گریه و بهونه گیری و اصلا غذا نمیخوره .خیلی واسش ناراحتم .خدا کنه تا روز تولدش حالش خوب بشه.آخه ١٠بهمن تولدش.دوستای خوبم دعا کنید سیدمهدی من بتونه این مرحله از رشدش رو هم سپری کنه . شمارش معکوس تولد گل پسری شروع شده تا زمینی شدن فرشته آسمونیمون فقط روز دیگه باقیست.   سیدمهدی 1روزه.   ...
4 مهر 1392

ْپاییز و سرماخوردگی

سلام به روی ماه همه مامانا و نی نی های نازشون وبعد سلامی به گرمی آفتاب به پسمل قشنگم که این روزا یکم سرماخورده ومریضه اول پاییز و اولین سرماخوردگی تو شروع این ماه خدا بهمون رحم کنه زمستون ایشاله که دیگه مریض نشه. قندعسل مامان تو این روزا خیلی بلا شده و دیگه مامان فرصت رسیدن به هیچ کدوم از کاراش و نداره .تا جند روز دیگه آقا پسر 20ماهگی رو هم پشت سر میذارن و مامان تو پروژه از پوشک گرفتن و از شیر گرفتن میره البته با هم همزمان نمیکنم که بهشون خیلی فشار بیاد کم کم شروع میکنم.فقط خیلی نگرانم که آیا موفق میشم یا نه آخه چون دست تنهام و پیش مامی محترم نیستم که ایشون هم به من تو این امر خطیر کمک کنند. الان خیلی خوابم میاد پس فعلا ...
3 مهر 1392

ماه مهر

سلام به همه دوستای گلم این شعر قشنگ و یکی از دوستای دوران مدرسم برام فرستاد حیفم اومد نذارم تو وبلاگ.منم این شعر و تقدیم میکنم به همه همکلاسی های مدرسه و دانشگاه وهمه مامانای گل. اولین روز دبستان باز گرد                             کودکیهای شاد و خندان باز گرد درسهای سال اول ساده بود                         آب را بابا به سارا داده بود درس پندآموز روباه و خروس &nbs...
3 مهر 1392

عکس آتلیه

  اینم عکس پایان 6ماهگی و ورودت به 7ماهگی.مبارک باشه نازنینم   ماهگیت مبارک. تولدت مباااااااااااارک ...
26 شهريور 1392

اولین مهمونی 3نفری

این عکس مال 20روزگی شیرین عسلم که واسه اولین بار با هم رفتیم مهمونی خونه عمه جون شام دعوت بودیم.و یادش بخیر که چقدر استرس داشتم که باید بدون کمک مامانی بریم وتو راه برگشت از در خونه عمه جون تا خونه مامانی شما گریه کردی ومنم نتونستم شما رو آروم کنم ولی الان به اون روزام میخندم .یادش بخیر....قربونت برم نفس کوچولوی مامان ...
14 شهريور 1392