یکی یه دونم سید مهدی جونیکی یه دونم سید مهدی جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

عشق مامان وبابا

یه شب قبل عید غدیر

1392/8/2 0:09
نویسنده : مامان و بابا
172 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

بعد مدتها تنبلیخجالت دوباره اومدم از پسرم شیرین عسلم بنویسمقلب.مرد کوچولوی من مدتی که بزرگ شده و از پوشک استفاده نمیکنه اونایی که قبلا هم به ما سر زدن از جریانش خبر دارن خلاصه بگم سیدمهدی وقتی جیش داره سریع میاد منو خبر دار می کنه و خداروشکر خیلی ازش راضیم البته(روم به دیوار) پی پی رو هم میگه ولی بلد نیست که کارش و تو دستشویی انجام بده امیدوارم اینم زودتر حل بشه.خیال باطل

از عید قربان بگم که خیلی بهمون خوش گذشت چون هم خاله جونش هم عمو جونش اومده بودن پیشمون و آقا کلی با پسرخالش بازی کرد و بدعادت شده این چند روزی که اونا رفتن رسما داره پوستی از من و جناب باباشون می کنن و خلاضه اذیتی است که بر ما روا میداردکلافهعصبانیگریه و دلیل آپ نکردنم هم همین موضوع بود.

امروز صبح اتفاقات خنده دار و البته ناراحت کننده ای افتاد از اتفاق بامزش بگم که امروز ناباورانه دیدم آقا یک بسته ماکارونی رو از کمد در اورده و اونها رو به قطعات بسیار ریزی تبدیل کرده بود و داخل یک قابلمه ریخته بود وکل فرش و پر از ماکارونی کرده بود بچم به فکر ناهار ظهر  بود که حالا عکساش و میذارم واتفاق ناخوشایند اینکه بنده حقیر امروز بر اثر یک دستپاچلفته گری خودم رو سوزوندم بله با آب کتری که در حال جوشیدن بود کتری از روی گاز افتاد و مقداری از پام سوخت و اشکمان را در آورد خدا رو هزار هزار مرتبه شکر استرسکه سید مهدی خواب بود و تو آشپزخانه نبوداوه.بازم خداروشکر.

وبعدازظهر برای خرید شیرینی فردا رفتیم بیرون و برای آقا پسر عیدی خریدیم نمی دونم من پام سوخته بود واسه سیدمهدی خرید کردن میبینید روزگار و ...سوالخلاصه تو این مدت اصلا متوجه سوختگی م نمی شدم و آقای همسر گفتن پات چطوره؟گفتم خوبه این از معجزات خرید رفتن که همه خانومها رو از غم های عالم  بی خبر میکنه.قهقهه

اینم از خاطرات این چند روز...

راستی عید همگی مبارک باشه.تشویق

بدو بیا ادامه مطلب...

عاشق این شانسی کیمدیه ...

اینم مال دیشب تو مهمونی در حال خواب...

اینم هنر نمایی امروزش.

فعلا بابای...با عکسای روز عید میام.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خواب گو
2 آبان 92 7:58
سلام دوست من
وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.


سلام ممنون که سر زدین نظر لطفتون.
مامان مهراوه
8 آبان 92 12:51
افرین عزیز خالهچه پسری... قند عسلی.... افرین مامانی سید کوچولو دیدی چه زود گل پسری یاد گرفت...بیخود نگران بودی دوستم....موفق باشیماشاالله سید مهدی بزرگ شد ها...از طرف من ببوسش قربونت برم و به امید دیدار

ممنون خاله مهربونم دارم واسه خودم مردی میشم .ممنون دوست گلم خم حودم خیلی اذیت شدم هم بچم طفلکی خیلی واسش ناراحت بودم.اگه بشه تصمیم دارم تو ایام محرم از شیرهم بگیرمش اگه خدا بخواد.
مامان مهراوه
9 آبان 92 20:10
ان شا.. به سلامتی از این مرحلم میگذرین.. دیگه کم کم باید از شیر بگیریش دیر میشه سختره میشه برا دوتاتون... خوش باشین


سلامت باشی عزیزم آره ان شااله که به خیر و خئشی رد بشه.