یه شب قبل عید غدیر
سلام
بعد مدتها تنبلی دوباره اومدم از پسرم شیرین عسلم بنویسم.مرد کوچولوی من مدتی که بزرگ شده و از پوشک استفاده نمیکنه اونایی که قبلا هم به ما سر زدن از جریانش خبر دارن خلاصه بگم سیدمهدی وقتی جیش داره سریع میاد منو خبر دار می کنه و خداروشکر خیلی ازش راضیم البته(روم به دیوار) پی پی رو هم میگه ولی بلد نیست که کارش و تو دستشویی انجام بده امیدوارم اینم زودتر حل بشه.
از عید قربان بگم که خیلی بهمون خوش گذشت چون هم خاله جونش هم عمو جونش اومده بودن پیشمون و آقا کلی با پسرخالش بازی کرد و بدعادت شده این چند روزی که اونا رفتن رسما داره پوستی از من و جناب باباشون می کنن و خلاضه اذیتی است که بر ما روا میدارد و دلیل آپ نکردنم هم همین موضوع بود.
امروز صبح اتفاقات خنده دار و البته ناراحت کننده ای افتاد از اتفاق بامزش بگم که امروز ناباورانه دیدم آقا یک بسته ماکارونی رو از کمد در اورده و اونها رو به قطعات بسیار ریزی تبدیل کرده بود و داخل یک قابلمه ریخته بود وکل فرش و پر از ماکارونی کرده بود بچم به فکر ناهار ظهر بود که حالا عکساش و میذارم واتفاق ناخوشایند اینکه بنده حقیر امروز بر اثر یک دستپاچلفته گری خودم رو سوزوندم بله با آب کتری که در حال جوشیدن بود کتری از روی گاز افتاد و مقداری از پام سوخت و اشکمان را در آورد خدا رو هزار هزار مرتبه شکر که سید مهدی خواب بود و تو آشپزخانه نبود.بازم خداروشکر.
وبعدازظهر برای خرید شیرینی فردا رفتیم بیرون و برای آقا پسر عیدی خریدیم نمی دونم من پام سوخته بود واسه سیدمهدی خرید کردن میبینید روزگار و ...خلاصه تو این مدت اصلا متوجه سوختگی م نمی شدم و آقای همسر گفتن پات چطوره؟گفتم خوبه این از معجزات خرید رفتن که همه خانومها رو از غم های عالم بی خبر میکنه.
اینم از خاطرات این چند روز...
راستی عید همگی مبارک باشه.
بدو بیا ادامه مطلب...
عاشق این شانسی کیمدیه ...
اینم مال دیشب تو مهمونی در حال خواب...
اینم هنر نمایی امروزش.
فعلا بابای...با عکسای روز عید میام.