خاطرات مشهد
سلـــــــــــام....
من وبابا ومامانموو ٢٦ملداد لفتیم پابوس امام لضا البته بگم وقتی ٥٠لوز داشتمم لفتم ولی اون موقع مامانم از تلس اینکه نکنه سلمابخولم یا من و نمیبلد حلم و پیش مامانیم میذاشت یا اگلم میبلد لای پتو وتو قنداق فلنگی و زیر چادلم داشت اصن نفهمیدیم کی میلفتیم حلم کی بلمیگشتیم .ولی این دفه خیلی خوش گذشت چون با عمه جونم هملاه بودیم و ٢تا پسل عمه های کپلم هم بودن سیدحسن و احسان و کلی همش بغلشون بودم خیلی خوب بود کلی تو صحن حلم بدو بدو میکلدم واونا هم پشت میومدن که گم نشم البته دول از چشم مامانم چون تا میفهمید به بهونه خولاکی من و سل جام میشوند منم که شکمو هیچی دیگه ....این چندتا عکسم از گوشی بابام کلی عکسم با گوشی عمه جون گلفتیم که مامان خانوم تو تهلان لیختن لو فلش بابا و بعدشم زحمت کشیدن فلش و گم کلدن واقعا خسته نباشید...
من و بابام
اینجانب و لبخند ملیحم
آخه نگاه بابام چی جولی من وداله...
اینجا هم لستولان غذای حضلتی که پاهای من فقط پیداست که خواب بودم و بعدن از غذاش خولدم.(البته پیش خودمون بمونه من بزلگ شدم فکل بد نکنیدا..)
همین چندتا عکس بود اگه فلش پیدا شد بقیشم بلاتون میذالم.