یکی یه دونم سید مهدی جونیکی یه دونم سید مهدی جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه سن داره

عشق مامان وبابا

در تدارک تولد

سلام  کلوچه  مامان عزیزم شرمنده که دیر میام آخه باورت نمیشه وقت ندارم آخه تا شما خوابی یا نیستی به کارای تولدت می رسم.شما که باشی تا می رم سراغ مقوا و قیچی شما هم میخوای که مثل مامان قیچی به دست بگیری و به قول خودت نگاشی کنی.حالا عکساش و میذارم قرار من وبابایی همه کارای یه تولد تم دار رو خودمون انجام بدیم . هنوز کلی کار دارم هنوز لیست مهمونارو ننوشتم .مقدار کیک میوه و شیرینی و خلاصه مخلفات یه تولد خدا کنه برسم اگه تا آخرای ماه رفتم تهران از خاله ها هم کار می کشم . راستی شما تو این ماه صاحب یه دختر عمو و پسر عموی کوچولو میشی جالب هر ٢تاشون تاریخ ١٩دی به دنیا میان .ایشاله که سالم  و تپل مپل باشن وزود زود بیان .ایشاله. ...
6 دی 1392

27 آذر 92

سلام به پسر عزیزم که عاشقانه دوسش دارم  با هیچ چیز تو این دنیا عوضش نمیکنم. عزیز مامان  امروز که 27 آذر و شما 1سال و 10 ماه و 17 روز داری. داری دومین پاییز از زندگیت رو می گذرونی  ومامانی وبابایی هم خوشحال از اینکه خدا این لطف و در حقشون کرد و تو رو به ما داد. اسم دیگه تو واسه من میوه بهشتیه که با این اسم صدات می زنم .امروز داشتم عکسای زمان بارداری تا زمانی که به دنیا اومدی... اولین عکسی که تو بیمارستان ازت گرفتم وروزاییکه میگذشت و تو بزرگ و بزرگتر میشدی و مرور میکردم و دلم قنج رفت واسه اون روزا.... تمام خاطرات دوباره برام مرور شد  از اون روزای سخته نوزادی ...شیر نداشتن من وگریه های شما...  روز ختنت که ب...
27 آذر 1392

پروژه هر روز پسملی

سلام اومدم  از پروژه سنگین و طاقت فرسای پسملی که هرروز ایشون باید انجام بدن وگرنه مامانشون بیکار می مونه چندتا عکس بذارم. اینجا مچش و گرفتم . در حال بیرون اوردن این بیچاره   داره واسم میاره و میگه عکس بگیر اینم عکس پرسنلی پشمالو الباقی به روایت تصویر واینم از زحمتای هر روز آقا.زحمتاتم شیرین یکی یه دونم.     ...
18 آذر 1392

22ماهگیت مبارک

یکی یه دونه مامان وبابا ماهه شده... پسر خوشگلم در حالی 22ماهگی رو به پایان رسوند که هم به طور کامل با پوشک وهم با می می خداحافظی کرد آفرین پسر زرنگم. بای بای پوشک بای بای می می   این هم ما هستیم در حال شادی و سرور. عزیز دلم برات بهترین ها رو آرزو می کنم.   ...
10 آذر 1392

پسر قهرمانم

سلام پسر خوشگلم امروز 6آذر و شما روز پنجمیه که روز شیر نخوردی و خیلی خوب با این قضیه کنار اومدی ولی شبا اصلا راحت نمیخوابی و کلی باید رات ببریم تا بالاخره خسته بشی و خواب بری شب اول خیلی اذیت کردی و من حدودای ساعت 5صبح بهت شیر دادم و شبای دیگه رو هم شبی یه نوبت اونم وقتی خوابی بهت شیر میدم. دیشب به خیال خودم فقط یه بار بیدار شدی ومنم بهت شیر دادم و امروز داشتم به بابا پز می دادم که شما دیشب فقط یکبار بیدار شدی و صبح تا ساعت 30/9خوابیدی ولی بابا گفت نخیر یه بار هم ایشون شما رو راه بردن و خوابتون کردن که من متوجه نشدم. می بینی چه بابای خوبی داری ؟... حالا باید ببینم تو شبای آینده چه می کنی .امیدوارم زود زود این مرحله از رشدت رو هم...
6 آذر 1392