یکی یه دونم سید مهدی جونیکی یه دونم سید مهدی جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

عشق مامان وبابا

27 آذر 92

1392/9/27 9:43
نویسنده : مامان و بابا
494 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر عزیزم که عاشقانه دوسش دارم  با هیچ چیز تو این دنیا عوضش نمیکنم.

عزیز مامان  امروز که 27 آذر و شما 1سال و 10 ماه و 17 روز داری. داری دومین پاییز از زندگیت رو می گذرونی  ومامانی وبابایی هم خوشحال از اینکه خدا این لطف و در حقشون کرد و تو رو به ما داد.

اسم دیگه تو واسه من میوه بهشتیه که با این اسم صدات می زنم .امروز داشتم عکسای زمان بارداری تا زمانی که به دنیا اومدی... اولین عکسی که تو بیمارستان ازت گرفتم وروزاییکه میگذشت و تو بزرگ و بزرگتر میشدی و مرور میکردم و دلم قنج رفت واسه اون روزا....

تمام خاطرات دوباره برام مرور شد  از اون روزای سخته نوزادی ...شیر نداشتن من وگریه های شما...  روز ختنت که به تمام معنا حس مادر شدن و درک کردم و از لحظه ای که تو رو بردن تو اتاق عمل تا بیرون اوردن اشک امانم و بریده بود نه من خیلی از مامانای دیگه هم مثل من طاقت  اشک ودرد بچشون و نداشتن.  از روزایی که  کولیک لعنتی اومد به سراغت و گریه های شدیدی که حتی مامان بزرگ و اطرافیان رو به گریه می انداخت ...و با بابایی پیش هرچی متخصص بود بردیم  حتی با کلی سختی برای گرفتن ویزیت پیش دکتر علی اکبر صیادی که فوق تخصص گوارش کودکان بود هم بردیم ولی ایشون هم همون جواب و به ما داد  خلاصه تا 2ماهگی طول کشید.. .روزای شیرین  که صبح با خنده تو بیدار میشدم و طی روز اینقدر باهات بازی میکردم که از خستگی خوابت می برد روزای خوشی که تو برای من و بابایی می خندیدی و آغون آغون میکردی  شبایی که  موقع خواب پوشکت و عوض میکردم و شما بعد از کلی حرف زدن و خندیدن چشات گرد میشد و من وبابایی با هم میگفتیم  خسته نباشید و دوباره و سه باره پوشکت و عوض می کردیم و بابایی به شوخی می گفت این پسره بدجور پولای من و نشونه رفته  و میخواد همش و خرج پوشک کنیم . ووبعد می گفت بابا فدات شه تا باشه از این خرجا...

عزیز دل مامان  همه اون روزا رد شدن ومن فقط میگم خدا جون ممنونم که منو با   بچم امتحان نکردی و تنها آرزوم از ته دل اینکه من و بادرد و مریضی بچم  امتحان نکنی خودت میدونی نفس من به نفس سیدمهدی وصله  این تنها خواسته من مادر از توی خداء.

پسر قشنگم الان که دارم مینویسم شما هنوز تو خواب نازی  .از حال و احوال این روزات بگم که  کلی واسه خودت پرحرف شدی و اینقدر واسه مامانت کار درست میکنی که نگو دیروز خونه سازیاتو ریخته بودی وسط پذیرایی بهت گفتم مامانی اینا رو جمع کن میخوام جارو برقی کنم شما هم نه گذاشتی نه برداشتی گفتی بابا ییاد گفتم بابا بیاد جمع کنه و تو با سرت گفتی آره کلی بهت خندیدم  واومدم خودم جمع کنم که سطلش و ازم گرفتی و دوباره همش ریختی بیرون منم که زورم بهت نرسید همون طوری جاروب کردم.

منم این روزا فکرم فقط درگیر تولدت  دوست دارم تولد تم دار برات بگیرم  بابایی هم داره کارت دعوت تولدت و طراحی میکنه  بابات هنرمند و هم فن حریفه کارت  دعوت پارسال رو هم خودش طراحی کرد  میخوام تولد امسالت و تهران خونه بابایی و مامانی برات بگیرم .امیدوارم همه کارا خوب پیش بره و امسال هم یه تولد خوب واست بگیرم البته همه بهم میگن هزینه ای که میخواید بکنید رو پولش و تو حسابش بذارید ولی من دوس دارم هر سال واست تولد بگیرم مگه واسه پسرا چند سال میشه تولد گرفت .سعیمون ومیکنیم تولد به یادموندنی برات باشه.

راستی کارتای بن بن بن مقدماتی رو تقریبا  بلدی  اینارو زود تموم کن تا بریم سراغ پکیجای بعدی.

پسر باهوش مامانی .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان مهراوه
2 دی 92 17:35
سلام عزیزم. منم یاد اون روزا افتادم که هیچی بلد نبودم. مشکل شیر نداشتم ولی کولیک یه وقتایی سراغ مهراوه میومد تا 4ماهگی...همیشگی نبود ولی گاهی اذیت میشد....عزیزم بهشتو که الکی بهمون ندادن !!! ان شا... برا دومی حسابی یاد میگیریمراستی این کارتا رو از کی باید شروع کنیم؟ سلام گلم شرمنده دیر جواب دادمکولیک خیلی بده خدا کنه هیچ بچه ای نگیره سیدمهدی من که بچم خیلی اذیت شد .من که فعلا فعلنا به فکر دومی نیستم ایشاله سیدمهدی یه چار پنج سالش بشه خستگیاش از تنمون در بره بعد.این بسته رو از همین الان میتونی شروع کنی فقط اول مقدماتی رو تهیه کن .مطمئنم مهراوه هم دختر باهوش و زرنگیه سریع یاد میگیره شاید نتونه کلمات و تلفظ کنه ولی تو ضمیر ناخودآگاهش ثبت میشه .موفق باشی عزیزم.