یکی یه دونم سید مهدی جونیکی یه دونم سید مهدی جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

عشق مامان وبابا

کارای گل پسری

سلللللللللام کارایی که خوشگل مامان تا پایان 6ماهگی انجام میده دیگه به راحتی به اطراف غلط میزنی خودت و به رو می اندازی و تلاش برای جلو رفتن میکنی و چون موفق نمیشی جلو بری گریه میکنی خیلی شیطون شدی و مامان و اذیت میکنی مدام میخوای بغلت کنیم و راه بریم واینم تو موقع بغل کردنت عاشق موتورسواری هستی و تا بابا رو میبینی سریع میری بغلش و بهونه میگیری که بیرونت ببره راستی اینم بگم که خیلی آدم فروشی تا چشمت به بابات میوفته دیگه منو نمیشناسی هرکاری میکنم بیای بغلم دستم و پس میزنی واینم بابای سیدمهدی بدون کمک چند ثانیه میشینی خیلی بد غذایی و به هیچ عنوان نمیشه بهت هیچی داد حتی قطره آهن و مولتی تو و فقط چیزا...
19 مرداد 1391

واکسن 6 ماهگی

سلام عزیز دل مامان دیروز کلی واست نوشتم همین که ارسال و زدم یهو اینتنت قطع شد و دیدم ارسال نشده اون موقع خیلی اعصابم خورد شد ولی اشکال نداره دوباره واست مینویسم بع از بردنت به مرکز بهداشت اول وزن  قدت اندازه گرفتن وزن٧/٢٥٠گرم قد ٦٨ دورسر ٤٣ و در کل همه چیز خوب بود ولی خودم یکم از نظر وزن نگرانت شدم ولی اون جا گفتن داره خوب پیش میره نوبت رسید به واکسن خودم داشتم از استرس غش میکردم بردنت تو اتاق و یهو .... تو گریه مامان گریه خلاصه تا بغلت کردم زود آروم شدی تو پسر خیلی قوی ای هستی تا شب خوب بودی دیگه شب بهت استامینوفن ندادم سحر تو هم بیدار شدی دیدم یکم بی قراری دوباره بهت استا...
11 مرداد 1391

وای دوباره واکسن

سلاااام سیدمهدی فردا واکسن ٦ماهگی داره دعا کنید این یکی هم به خیر و خوشی رد بشه الانم پسر بدی شده و داره گریه میکنه بقیش باشه واسه فردا فعلاباااااااای ...
9 مرداد 1391

تا 6ماهگی

به ادامه مطلب برید........ قربون اون خندت چه قدر خوردنی میشی تو خواب عزیزم دیگه خیلی راحت خودت و به شکم می اندازی گلم بعد از حمام نمی دونید که چقدر خوشمزست شما هم یه بار امتحان کنید یک هفته از شروع غذای کمکیم میگذره به به از دست پخت مامانم متحیر شدم خوشحالم دیگه ژستم خوشگل مگه نه؟ من سوار بر ماشین شخصیم. تعجب نکنید اون نخ نیست آب دهن که مدتی است جاری گشته ولی خبری از دندان نیست مچکلم ...
8 مرداد 1391

اولین حمام سیدمهدی تو خونه خودمون

سلاااااااااام عزیزم آقا سیدمهدی تو تاریخ ٢٦/٤/٩١با همکاری سر سختانه پدر و مادر بالاخره به حمام رفت اون هم با تمهیدات از قبل تعیین شده که کی ببرتش کی بشورتس و کی لباس تنش کنه خلاصه بعد از کلی برنامه ریزی و مشورت به این نتیجه رسیدیم که بابا شما رو ببره حموم و من بیام و شما رو لولو کنم و بعدشم بیارم لباس تنت کنم طبق معمول کار بیشترش با من بود دیگه ولی خوب شما پسمل خیلی خوبی بودی واصلا گریه نکردی .چندتا عکس تو حموم ازت گرفتم که واست میزارم تا مامان جون ببینه چه دختر زرنگی داره واسه خودش کلی بزرگ شده.... به ادامه مطلب برید ...
31 تير 1391

واکسن 4ماهگی

سلام عزیزم ببخشید که این مدت نتونستم به وبلاگت سر بزنم تولد چهارماهگیت مبارک   روز چهارشنبه ١٠خرداد روز واکسن تو بود از چند روز قبل استرس داشتم که نکنه اذیت بشی خلاصه روز موعود فرارسید من نیم ساعت به رفتن١٢قطره استامینوفن بهت دادم و با عمه جون بردیمت مرکز بهداشت بعد از اندازهگیری قد و وزنت که قدت ٦٤سانتیمتر بودو وزنت ٦کیلو و٢٠٠گرم بود و هم چیز خداروشکر خوب بود....  نوبت رسیدبه واکسن من که اصلا دلم نیومد بیامتو اتاق بعد از چند لحظه صدای جیغ شما همه جا رو پرکرد  من سریع بغلت کردم و تو بعد از چند لحظه آروم شدی اون روزش خوب بودی ولی فرداش یکم اذیت شدی خداروشکر تب نکردی چون مامانی قطرت و رو ساعت میداد .عزیزم خداروشکر...
30 تير 1391